|
زمانی ک 17 ساله بودم ی شب با مامانمو خواهرم تا ساعت 2 شب نشستیم خاطره تعریف کردیمو کلیم خندیدیم منم ک حسابی خسته شده بود شب بخیر گفتم رفتم اتاقم ک بخوابم فضای اتاقم طوری بود ک وقتی درو باز میکردی اولین چیزی ک میدیدی ی چوب لباسیه بلند بود ک مامانم سلیقه ب خرج داده بود و اونو دوخته بود و انداخته بود روش ک این خودش توی شب مثه ی ادم چادر ب سره ترسناک بود خلاصه چراغو خاموش کردم رفتم دراز کشیدم چشام تازه داشت گرم خواب میشد ک یهو دیدم دره اتاق باز شد و ی نفر سیاهپوشه قد بلند نفس نفس زنان وارده اتاق شد و درو بست اول فک کردم بابامه چون اون راننده ی ماشین سنگینه و نیمه شب ها میومد خونه ولی از محالات بود ک نرسیده بیاد تو اتاقه من اونم با این وضع خلاصه سرتونو درد نیارم دیدم داره نفس نفس زنان داره میاد طرف من منم یهو از سره جام بلند شدمو گفتم بابا صدای نفسش قطع شد اونم ترسید دوید سمت چوب لباسی 2 بار توری رو با دستش زد کنا ررفت پشتش قایم شد سریع پریدم لامپو روشن کردم دیدم هیچکسی جز من داخل اتاق نیس ک وحشت زده رفتم پیشه مامانم تا صبح هم همونجا خوابیدم با اینکه سالها از این ماجرا میگذره هر وقت تنها میشم اون شب یادم میاد حالا همش ب این فک میکنم ک اون ی جن بوده یا بختک؟؟؟
نظرات شما عزیزان: مهدی
ساعت22:19---18 بهمن 1392
زیاد ترسناک نبود
|